تحلیل ونقد نقل تاریخ در موضع عزت‌مندانه بودن یا از روی ذلت بودن صلح امام حسن علیه‌السلام

حسین همتی[۱]

 

 

چکیده:

امام حسن علیهما السلام بعد از اقدام به جنگ، با معاویه صلح می‌کنند‌. صلح با معاویه  آنچنان ابهامی در تاریخ به وجود آورده است که سؤال می‌شود: «  نقل تاریخ در موضع عزت‌مندانه بودن یا از روی ذلت بودن صلح امام حسن علیه‌السلام چگونه تحلیل و نقد می‌شود؟»  این مقاله با روش مطالعه و تحقیق و با استفاده از ابزار کتابخانه   درصدد پاسخ به سوال مذکور است. نتیجه به دست آمده چنین است که صلح امام علیه السلام نوعی از جهاد است؛ که کاملا منطبق با عزت اسلامی است. و سخن امام حسن علیه السلام که خود را معزالمومنین معرفی می‌کنند ازآنجا که در محل نزاع خود ( ابقای اسلام ناب) غالب شده اند، صادق است. و یاران حضرت به دلائلی مانند درک نکردن هدف امام و یا درک عرفی از ذلت دچار اشتباه شده اند و مورخینی نظیر ابن قتیبه که درکتاب خود صلح را ذلت نشان داده اند از راه صواب خارج شده اند و به کذب متوسل شده اند.

واژگان کلیدی:

عزت و ذلت در صلح ـ صلح امام حسن علیه السلام ـ مذل المومنین ـ معزالمومنین

بیان مسئله:

بی‌تردید تاریخ مایه‌ عبرت‌آموزی است، چنانچه وقایع تاریخی به درستی شناخته نشوند درس گرفتن از آن‌ها میسر نخواهد بود و چه بسا جهل موجب تحریف آن واقعه بشود؛ یکی از این وقایع تاریخی صلح امام حسن علیه السلام است؛ امام حسن مجتبی علیه السلام در دوران حکومت خود به صلح با معاویه  مبادرت کردند، صلح برای شیعیان زمان حضرت موضوعی مبهم بود و با گذر تاریخ نه تنها ماهیت صلح نزد شیعیان (عوام شیعه) شناخته نشد بلکه ابهام این مسئله  در طول تاریخ فزونی یافت. تا آنجا که اتهام های بی اساسی نظیر ترس و سازشگری و… به آن امام  بزرگوار نسبت  داده اند.

مهمترین مسئله ای که ذهن را در مواجه سطحی با صلح آزار می دهد این است که: معاویه انسان پلیدی است که نباید با او کنار آمد هر چند این کنار نیامدن مستلزم شهادت باشد لذا پذیرفتن صلح یعنی ذلیل شدن و نسبت این ذلت به فعل امام برای شیعیان قابل تحمل نبوده و  با عصمت آن حضرت سازگاری ندارد پس چاره در عمیق شدن در ماهیت صلح است تا بدانیم آیا حقیقتا صلح ذلت است ؟ یا عزت؟ بنابراین پرسش اصلی این پژوهش این است که « نقل تاریخ در موضع عزت‌مندانه بودن یا از روی ذلت بودن صلح امام حسن علیه‌السلام چگونه تحلیل و نقد می‌شود؟» برای پاسخ‌گویی به پرسش اصلی لاجرم باید دانست، «صلح در چه حالتی می‌تواند عزتمندانه باشد؟» « آیا صلح بهترین تصمیم برای عزتمندی اسلام بود؟» « چرا برخی از یاران حضرت از صلح ایشان ذلت می‌فهمیدند؟» « آیا صلح حضرت با قیام سید الشهدا علیه السلام از جهت عزت و ذلت در تقابل است؟» « آیا خداوند صلح را به عنوان راهی برای عزتمندی اسلام تایید می‌کند؟».

پیشینه:

تا آنجا که نگارنده تفحص کرده، در رابطه با موضوع مذکور نویسنده ای قلم نزده است هرچند در نتیجه بعضی از کتاب ها و مقاله ها امام را معز المومنین معرفی می کنند و پیرامون صلح را روشن میکنند  اما رویکرد تطبیق عزت با اقدامات آن حضرت را ندارند از جمله این مقالات می توان به مقاله آقای محمد عباسی نیا با عنوان «بررسی و تحلیل معترضین به صلح امام حسن علیه السلام اشاره کرد»  و از میان کتاب ها  نیز می‌توان به کتاب «صلح الحسن» اثر شیخ آل یاسین اشاره کرد؛ که توسط مقام معظم رهبری ترجمه  شده است. حال آنکه این مقاله با روش مطالعه و تحقیق با ابزار کتابخانه درصدد تطبیق عزت اسلامی بر صلح و دست آورد های پیرامون آن است.

کلیات بحث:

الف. مفهوم عزت و ذلت در لغت: در کتب لغت، عزت به معنای غلبه آمده است؛ به عنوان نمونه راغب در مفردات میگوید:

« عزت، حالتی است که مانع میشود انسان مغلوب شود.»[۲]

در کتاب لسان العرب اینگونه آمده:

« عَزَّه‏ یَعُزُّه‏ عَزًّا به معنانی قهر و غلبه است.» [۳]

در کتاب مقاییس  اللغه اینگونه آمده:

« عزت دلالت میکند به شدت،  قوت و شبیه این دو؛ مانند: قهر و غلبه.»[۴]

در مقاییس ابتدا ریشه غلبه یعنی  قوت و قدرت ذکر شده است. این معنا مورد تایید عقل ( اساسا  غلبه بدون قدرت میسر نمی شود.)  و قرآن کریم می باشد زیرا در هفت آیه ازآیات قرآن کریم  قبل از صفت عزت صفت قوی آمده است؛[۵]  و از نظر محققین، صفت قوی علت ما بعد خود (عزت) است و یا اینکه نشان می‌دهد، غلبه نوعی از قدرت  می باشد.[۶]

در کتب لغت عزت به معنای زمین سخت و یا انسانی که دسترسی به آن دشوار است نیز آمده است؛ که هر دو، به معنای غلبه بازگشت دارند؛ زیرا  انسانی که قدرت دارد و قوی است، دسترسی به او سخت است.

مفردات،  معنای عزت را در برخی از آیات استعاره ای  و به معنای حمیت می داند. این معنا از عزت، در بخش معانی عرفی عزت، بررسی خواهد شد.[۷]

در نتیجه آنچه از کتب لغت برداشت می شود این است که عزت به معنای قدرتی است که منشا غلبه باشد و  ا ز مغلوب شدن جلوگیری کند.  در لغت، آن کسی که استیلاء  دارد و آنچه مورد استیلاء  واقع می شود و همچنین موضوع استیلاء،  مورد بحث نمی‌باشد؛ و صرفا غلبه شخصی  بر شخص  دیگر در موضوعی خاص مطرح شده است.

از آنجا که، ذلت ضد عزت است، معنای آن برخلاف عزت می‌باشد.

ب.  مفهوم عزت و ذلت در عرف: در جامعه، اکثر انسان ها متأثر از نفسانیت هستند و بنابر اقتضای طبع حیوانی شان قدرت و استیلاء را در امور مادی می‌بینند؛  از این رو عرف از عزت، سلطه بر ابدان و مغلوب نشدن در برابر دیگران را درک می کند.

در عرف اگر کسی در زمینه ای مغلوب شود ذلیل شمرده می شود؛ که با معنای لغوی عزت نیز سازگار است. به هر حال نفس انسان خواهان غلبه بر دیگران است و  از هر سلطه ای بر خودش بی زار است و این امر توسط هرشخصی  بالوجدان مورد تصدیق واقع می شود.

عزیز در عرف به معنای محبوب نیز استعمال می شود.  و از جهت لفظ در عرف  شهرت دارد؛ یعنی  دقتی به معنای آن ( غلبه ) نمی شود و صرفا دوست داشتن از آن برداشت می شود؛ حال آنکه عزت از جهت معنا ( غلبه )، به غلبه در امور مطلوب نفس؛ مثل: غلبه در نبرد، شهرت دارد.

ج. مفهوم عزت و ذلت در قرآن: عزت در قرآن غالبا به معنای غلبه آمده است  اما در برخی از آیات به معنای تعصب[۸]، امور سخت و دشوار[۹]، قدرت و تقویت[۱۰]و تکبر[۱۱] استعمال شده است.

خداوند متعال تمامی عزت و غلبه را مخصوص ذات خود معرفی می‌کند:

«إِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعًا؛همانا تمامی عزت ها برای اللّه است.»[۱۲]

از کلمه جمیعا برداشت می‌شود که عزت به لحاظ مستولی علیه  دارای تعدد است.  این امر در اندیشه اسلامی که ذات باری تعالی را عین قدرت و تمامی مخلوقات را فقیر الی اللّه می‌داند پذیرفته شده است؛ بنابراین انسانی که در ذات خود فقیر است تمام ابعاد وجودی اش ( بدن، نفس،عقل…) تحت سلطه خدا قرار دارد.

حال که تمامی اقسام غلبه برای خدا است؛ اگر انسان بر چیزی استیلاء پیدا کند از دو حال خارج نخواهد بود: یا به حق بوده؛ یعنی خداوند ا ز روی حکمت سلطه را اعطا  کرده یا آن جایگاه را غصب  کرده است؛ از این رو خداوند فرموده است:

«تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ ؛ هر کس را که بخواهد عزیز می‌کند و هرکس را که بخواهد ذلیل می‌کند. »[۱۳]

از طرفی خداوند فرموده است: « هرکس عزت می‌خواهد باید از او بگیرد. »[۱۴]و شرط گرفتن عزت برای پیروان پیامبر ایمان است چراکه خداوند فرموده است:

« وَلِلَّهِ الْعِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ؛ عزت برای خدا و برای رسول و برای مومنین است.»[۱۵]

صلح  نوعی جهاد است:

حضرت زهرا  سلام الله علیها  در خطبه فدکیه فرمودند:

« الْجِهادَ عِزّاً لِلاِسْلامِ ؛جهاد برای اسلام عزت است.»[۱۶]

این تعبیر در نهج البلاغه نیز آمده است؛[۱۷] که خداوند جهاد را برای عزتمندی اسلام واجب فرموده. جهاد طبق نظر آیت الله خامنه ای حفظه الله؛ به هرگونه تلاشی اطلاق می‌شود که در برابر دشمن به منظور دفع شر او صورت گرفته باشد.[۱۸]  از آنجا که دفع شر دشمن باید متناسب با فعالیت او باشد نمی‌توان برای جهاد قالبی مشخص در نظر گرفت؛ پس محدود کردن جهاد به قتال اشتباه است بلکه در هر عرصه ای با توجه به اقتضای زمانه قالب آن شناخته می‌شود.

اینکه به جای عزت مومنین، عزت اسلام توسط اهل بیت علیهم السلام مطرح می شود، به این خاطر است که آنچه به خود مومنین عزت می‌دهد اسلام است؛ پس مومنین باید از حریم اسلام بخاطر عزت خودشان دفاع کنند تا اسلام استقلال و اقتدار و غلبه داشته باشد.

بنابر این اگر صلح، در شرایط امام حسن علیه السلام تنها راه ممکن برای حفظ اسلام بوده باشد؛ می‌توانیم صلح حضرت را نمونه ای از جهاد معرفی کنیم؛  در این صورت امام حسن علیه السلام موجب عزتمندی اسلام و مومنین شده است.

ملاک عزتمندی استیلاء تفکر است:

امام بخاطر قدرت وحکومت  به جنگ با معاویه نرفتند؛ همانطور که معاویه نیز،  فقط بخاطر قدرت خواهان جنگ نبود؛ بلکه در تاریخ آمده است که معاویه قصد از بین بردن اسلام ناب را داشته و به صراحت اعتراف کرده است که می‌خواهد نام رسول خدا را از اذان ها حذف کند.[۱۹] پس امام بر سر باقی ماندن و معاویه بر سر باقی نماندن اسلام به جنگ روی آورده اند. اکنون که محل نزاع مشخص شده است؛ باید دانست که عزت نصیب آن شخصی است که در موضع مذکور غلبه داشته است.

صلح اقتضای زمان برای عزتمندی بود:

امام حسن علیه السلام، ابتدا مانند پدرشان معاویه را به پیروی از خود دعوت فرمودند؛ اما معاویه بنا بر ظلم و تعدی گذاشت؛ از این رو حضرت برای دفع شر او آماده جنگ گشت و بنا بر مشهور دوازده هزار سر باز  امام را یاری کردند که هشت هزار نفر از آنها به عنوان سپاه مقدمه به مسکن[۲۰] رفتند و در آنجا با سپاه معاویه روبه رو شدند. امام تصمیم داشت معاویه را با جها د نظامی از میان بر دارد؛ اما شرایطی پدید می‌آید که امام به صلح با معاویه مجبور می‌شوند.[۲۱]

در اینکه پیشنهاد صلح از جانب معاویه بوده است یا امام حسن علیه السلام، در تاریخ اختلاف است؛ اما با تکیه بر شواهد، می‌توان  نتیجه گرفت، پیشنهاد صلح از جانب معاویه بوده است. از جمله شواهد، خطابه ای است که در آن  امام به یاران خود می‌فرمایند:

«صلح را  معاویه پیشنهاد  داده است.»[۲۲]

و قول امام برای ما حجت است. بنابراین معاویه بخاطر دلائلی چون ترس از لشگر عراق( ترس بخاطر تجربه جنگ صفین بود. )[۲۳] و اینکه جنگ با پسر پیامبر، موجب بد نامی او می‌شود از راه صلح وارد شد؛ اما نتوانست تحلیل کند که صلح در آینده موجب نابودی او و باقی ماندن اسلام ناب می‌شود. از آن طرف امام حسن صلح را با شرایطی که ضامن عزت بود پذیرفتند.

امام حسن علیه السلام  اگر صلح نمی‌کردند، طبق قرائن  و روایت خودشان،  یا شهید می‌شدند یا اسیر. در فرض اول به علت نابود شدن اسلام امام در محل نزاع خود مغلوب می‌شدند؛ که در این حالت اساسا شهید تلقی نمی‌شدند؛ زیرا فائده ای بر جنگ و کشته شدن ایشان مترتب نمی‌شد.  در فرض دوم، یا امام را شهید می‌کردند؛  که به مراتب ذلت آن بیشتراز شهید شدن در میدان  جنگ می‌بود یا بر امام منت می‌گذاشتند و ایشان را آزاد می‌کردند و این کار ذلتی بزرگ برای حضرت به حساب می‌آمد؛ چرا که همان شخصی که آزاد شده پیامبر بود؛ می توانست به همان شیوه از پیامبر انتقام  بگیرند. همچنین ممکن بود امام توسط یاران خود شهید یا اسیر شوند و این بزرگترین خواسته معاویه بود. و اگر این نقشه شوم عملی می‌گشت امام در اوج ذلت قرار می‌گرفتند.[۲۴]

اگر حضرت صلح نمی‌کردند یاران مخلص ایشان که اسلام شناس بودند کشته می‌شدند و  فضا برای تحریف اسلام توسط معاویه مهیا می‌گشت و معاویه در محل نزاع خود با اهل بیت علیهم السلام  غلبه می‌یافت. در این باره حضرت فرمودند:

«من بخاطر حفاظت و نگهداری شما از قتل صلح کردم.»[۲۵]

بنا براین صلح با حفظ شیعیان برای جهاد موجب عزتمندی اسلام گردید.

از طرفی حضرت، صلح را با شروطی  پذیرفتند و می‌دانستند که معاویه به تعهداتش پایبند نخواهد بود و این مطلبی دور از انتظار نبود؛ ولی حضرت همین را مایه عزت می‌دیدند؛ چراکه  چهره پلید معاویه را، نزد همگان فاش می‌کرد و زمینه قیام سید الشهدا علیه اسلام را فراهم می‌ساخت.

معاویه بعد از صلح به کوفه آمد و صراحتا نیت خود را ابراز داشت؛ که  برای حکومت بر عراقیان جنگیده است و دغدغه دین ندارد.  این امر انزجار عراقیان را بیشتر کرد و در نهایت با فشار های شدید معاویه، عراق تبدیل به انبار باروت شد و شهادت امام حسین علیه السلام چون جرقه ای،  منجر به انفجار بیداری بخش گشت و بعد از عاشورا  نیز، قیام های عزت آفرین  متعددی با الگوگیری از عاشورا پدید آمدند که آخرین آن ها، قیام انقلاب اسلامی است؛ که به فرموده امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ  این انقلاب را از امام حسین علیه السلام داریم.  عاشورا بدون صلح امام حسن علیه السلام محقق نمی‌شد؛ چراکه اگر امام صلح نمی‌کردند  امام حسین علیه السلام قبل از امام حسن علیه السلام  شهید می‌شدند و بعد از شهادت یاران مخلص و امام حسن علیه السلام فضا برای تحریف اسلام آماده می‌شد و اساسا نه عاشورایی پدید می‌آمد و نه امروز اسلام ناب به ما می‌رسید. پس، عزت امروز ما، حاصل صلح آن روز امام حسن علیه السلام است.

صلح بیعت نیست:  امام،  قالب جهاد را از جنگ سخت، به جنگ نرم تغییر دادند و هرگز سازش و بیعت نکردند[۲۶] و مطیع دستورات معاویه نشدند؛[۲۷] چراکه نزاع بر سر فکر بود و اگر حضرت بیعت می‌کردند  نه تنها فکر معاویه را شکست نمی‌دادند،  بلکه خودشان ابزاری برای خدمت به تفکرات معاویه می‌شدند و این عین ذلت می‌بود.

 صلح در زمان حضرت مبهم بود:

گفته شد: دست آورد صلح، عزت بود اما این عزت در طول زمان به دست آمد و یاران حضرت  در زمان صلح از آنچه امام در آینده می‌دیدند، آگاه نبودند  و  با دید عرفی به عزت و ذلت نگاه می‌کردند و می‌پنداشتند که ذلیل شده اند؛ چراکه حکومت را،  بعد از آن  همه جنگ در زمان حضرت امیر علیه السلام از دست داده بودند اما حضرت که هدفش بقای دین خدا بود تا آخر عمر جهاد فرمودند  و چون دین خدا را حفظ کردند  هرگز خود را ذلیل و ذلیل کننده نپنداشتند.

دو گروه حضرت را مذل المومنین نام نهادند؛ گروهی دشمن مانند: عبدالله بن زبیر[۲۸] و گروهی دلسوز و محب مانند: حجربن عدی[۲۹] گروه اول به قصد تخلیه خود و آزار زبانی و گروه دوم به دلایلی همچون ندانستن مفهوم عزت ( عزت را به معنای عرفی می‌فهمیدن )  یا ندانستن هدف امام و همسو نبودن با آن (  هدف امام حفاظت از دین است. ) و یا بی اطلاعی از آینده صلح  اینگونه حضرت را خطاب کردند. حضرت نیز، گروه اول را رسوا  و برای گروه دوم ماجرا را تبیین کردند و آنها نیز روشن شدند.

اشکالی در اینجا مطرح می‌شود که شرح آن چنین است:  ابن عساکر[۳۰] و ابن اثیر[۳۱]  نقل کرده اند که بعد از شهادت امیرالومنین علیه السلام امام حسن علیه السلام  در طی خطابه ای بعد از سرزنش کوفیان  بخاطر سستی شان  به آنها فرمودند:

«معاویه ما را به چیزی دعوت می‌کند که در آن عزت و انصاف نیست.»[۳۲]

برخی[۳۳]  این سخن را برای زمانی می‌دانند که حضرت می‌خواستند حکومت  را به معاویه تسلیم کنند.  از این رو چنین نقل کرده اند: امام  به خواست معاویه و در حضور او به منبر کوفه رفتن و این خطابه را ایراد فرمودند.    بنابراین اشکال می‌شود به این که: «حضرت خودشان صلح را ذلت می‌دانستند  پس چرا به صلح راضی شدند  و در جای دیگر خود را معزالمونین معرفی کردند؟»[۳۴]

ابتدا باید دانست که ایراد شدن این سخن در کوفه بعید است؛ چرا که امام و معاویه بعد از صلح هر دو راهی کوفه شدند تا نظر خود را علنی کنند.[۳۵]  در این هنگام صلح واقع شده بود و دیگر معنی نداشت که حضرت مردم را دعوت به جنگ بکند و مردم همگی حرف  امام را در کنار دشمنش نپذیرند. بلکه طبق قرائن این سخن باید به زمان شروع جنگ مربوط باشد از جمله قرائن می‌توان به این موارد اشاره کرد:

  1. پیشنهاد صلح از جانب معاویه بوده است و او مدت ها قبل این پیشنهاد را مطرح کرده بود؛ چرا که دوست می‌داشت بدون جنگ به قدرت برسد و نیز ترس لشگریان علی علیه السلام که در صفین او را ذلیل کرده بودند را به دل داشت؛ پس عقل حکم می‌کند  امام  این پیشنهاد را قبل از قبول صلح با یاران خود مطرح کند؛ نه در کوفه، زمانی که معاویه مسلط شده است.
  2. ازطرفی خطبه ای که امام حسن علیه السلام در کوفه ایراد فرمودند، در کتاب مروج الذهب آمده است؛ درحالی  که متن آن مغایرت کامل با آنچه ذکر شده دارد.
  3. در کتاب هایی که ایراد  این خطبه  را  در کوفه می‌دانند،  ابتدا خطبه امام، که خالی از سخن مورد بحث است، ذکر می‌شود  و زمانی که متن خطبه تمام می‌شود، مصنف سخن مورد بحث  را به عنوان روایتی دیگر از بخش پایانی خطبه  می‌آورد و این « روایت دیگر» را بدون سند ذکر می‌کند.
  4. اگر این سخن در کوفه ایراد شده باشد به علت شرایط حاکمه، صلح تنها راه عزت است.[۳۶]و دیگر امیدی به یاران نمی‌رود پس حضرت نباید صلح را درآن موقعیت ذلت بدانند. پس کلام مذکور در کوفه بیان نشده بلکه مربوط به اوائل جنگ می‌باشد.

سیاق کلام مربوط به زمانی است  که هنوز امام  امیدی به یاران خود دارد ولی یاران در سستی و خستگی  به سر می‌برند. و در حالی که امام حسن علیه السلام را دوست می‌دارند به خاطر دنیا خواهی از یاری او کوتاهی می‌کنند از این رو  امام می‌فرمایند: حال که معاویه ترسیده است و ما می‎‌توانیم او را  در میدان جنگ از میان برداریم پس نباید پیشنهاد صلح  او را بپذیریم چراکه صلح در صورتی که قادر بر جنگ هستیم ذلت است .در اینجا می‌توان گفت حضرت با منطق خودشان با آنها سخن گفته است؛ چرا که در عرف، انسان زمانی که قادر بر غلبه باشد، مغلوب شدن را نمی‌پذیرد. اما با گذشت زمان و خیانت فرمانده سپاه و پراکنده شدن شایعه در میان سپاه شرایط به گونه ای تغییر می‌یابد که دیگر امکان جنگ نظامی وجود ندارد.  در آن اوضاع عزت حقیقی که ابقای اسلام است  تنها در صلح یافت می‌شد؛ هرچند لازمه این عزت، ذلت عرفی وظاهری باشد. و این ذلت محصول سستی یاران ایشان بود و دامن گیر خودشان نیز شد چرا که آیندگان آنها را  بخاطر قبول ظلم  شماتت می‌کنند. و در رابطه با امام می‌دانند که او، غریب[۳۷]واقع  شده بود؛ و این سخن حضرت شاهدی بر غربت اوست :

«به خدا سوگند حکومت را تسلیم معاویه نکردم؛ مگر اینکه یارانی برای مبارزه با او پیدا نکردم . و اگر یارانی می‌یافتم همانا با او روز و شب می‎‌جنگیدم تا اینکه خداوند بین من و او حکم کند. لکن مردم کوفه را شناختم و آزمایش کردم افراد فاسد آن اصلاح نمی‌شوند آنان را هیچ گونه  وفایی نیست و به گفتار و کردار آنان هیچ گونه اعتمادی نیست. آنها میان خود اختلاف دارند و به ما می‌گویند:  قلب هایشان با ماست؛ در حالی که شمشسرهایشان بر علیه ما کشیده شده تا بر ما ضربه بزنند. »[۳۸]

صلح امام حسن از جهت عزت  با قیام امام حسین علیهما السلام  تقابل ندارد:

زمانی که امام حسین علیه السلام بر علیه یزید قیام کردند، می‌دانستند که عاقبت در این راه شهید می‌شوند؛[۳۹] اما به مسیر خود ادامه دادند در حالی که شعارشان این بود:

«مَوتٌ فی عِزٍّ خَیرٌ مِن حیاهٍ فی ذُلّ؛ مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است.»[۴۰]

از آن طرف در کتاب الامامه و السیاسه ابن قتیبه آمده  است که سلیمان بن صرد، حضرت را مذل المومنین خطاب کرده است  و  امام حسن علیه السلام در جواب  فرموده اند:

«فو اللّٰه لأن تذلوا و تعافوا أحب إلیّ من أن تعزوا و تقتلوا؛ به خدا سوگند اگر ذلیل بشوید و سلامت بماند  نزد من محبوب تر است از اینکه عزیز باشید و کشته شوید.»[۴۱]

این نقل در تقابل با سیره و کلام امام حسین علیه السلام است؛ اما اشکالاتی بر این نقل وارد است که  آن را از اعتبار ساقط می‌کند:

  1. این نقل بدون سند ذکر شده است و مصنف به اینکه جماعتی آن را ذکر کرده اند اکتفا کرده و گفته است: ذکروا….
  2. سلیمان در ادامه می‌گوید: من تعجب می‌کنم که شما صد هزار سرباز به غیر از سربازان بصره و حجاز داشتید و با این حال با معاویه بیعت کردید.

دراین کلام دو اشکال وارد است:  اول آنکه همانطور که گفته شد؛ حضرت با معاویه بیعت نکردند بلکه صلح کردند؛ صلحی که شیخ مفید از آن به هدنه[۴۲] تعبیر می‌کنند.  حال سوال می‌شود که سلیمان به چه علت خبر ندارد امامش صلح کرده است یا بیعت؟ در حالی که به ادعای همین نقل سلیمان سید عراق است.
دومین اشکال این است که تعداد سپاه حضرت، در تاریخ اختلافی است؛ اما آنچه به صواب نزدیک تر است این است که بگوئیم: تعداد یاران حضرت، مجموعا بیست هزار یا کمی بیشتر بوده است. [۴۳]پس دور از انتظار است که سلیمان این را نداند. اگر سلیمان بخاطر دور بودن از کوفه اطلاع نداشته و عددی مبالغه آمیز گفته است، باز هم قابل قبول نیست که با دوست نزدیک خود، مسیب بن نجبه که در نقلی یاران حضرت را چهل هزار نفر معرفی می‌کند در این حد اختلاف‌ داشته باشد.[۴۴]

  1. این نقل با کلام دیگر حضرت، سازگار نیست در صورتی که هردو کلام درصدد تبیین ماجرا هستند امام حسن علیه السلام خطاب به حجر بن عدی که به حضرت مذل المومنین گفته بود فرموند:

« من ذلیل کننده مومنان نیستم بلکه من معز المومنین هستم و از صلح بقای شما را اراده کرده ام.»[۴۵]

در نتیجه، صلح امام حسن، مانند قیام امام حسین علیهما السلام در راستای حفظ اسلام و اجرای اسلام صورت گرفت.  هر دو امام  به آنچه این هدف را به ثمر می‌رساند، عمل کردند؛  به طوری که اگر امام حسین علیه السلام در موقعیت امام حسن علیه السلام می‌بودند؛ قطعا صلح را انتخاب می‌کردند.

خدا برای عزتمندی دینش صلح را  انتخاب کرده است:

اراده خداوند بر غلبه یافتن و عزیز بودن دینش قرار گرفته است؛ از این رو در قرآن کریم فرموده است:

«خداوند دینش را فرستاد؛ تا بر همه دین ها پیروز گرداند. هرچند مشرکان خوش نداشته باشند.»[۴۶]

همچنین دانستیم: عزت، مخصوص ذات اوست و هر عزیزی بخاطر عطای او عزیز شده است. پس اینکه پیامبر، از جانب خداوند،  ماموریت امام حسن  علیه السلام را صلح قرار می‌دهدند  و می‌فرمایند:

«إِنَّهُ سَیِّدٌ اِبْنُ سَیِّدٍ ، یُصْلِحُ اَللَّهُ بِهِ بَیْنَ فِئَتَیْن؛ همانا او سرور و آقا فرزند سرور و آقا است، خداوند به وسیله او بین دو گروه صلح ایجاد می‌کند.»[۴۷]

نشان می‌دهد که صلح امام حسن علیه السلام مایه عزت مندی دین بوده است؛ چرا که دستور به صلح از جانب خداوند بوده است و از آنجا که اراده خداوند بر عزتمندی دینش تعلق گرفته است؛ دستوراتش موافق با عزت دین است پس لاجرم صلح عامل عزتمندی دین می‌باشد. اعتقاد ما این است که عزتمندی اسلام از طریق صلح  اعطا شده است.

نتیجه:

صلح امام حسن علیه السلام اقدامی، جهت حفظ دین بوده است. بنابراین نه تنها بیعت و سازش نبوده؛ بلکه مصداقی برای جهاد عزتمندانه به شمار می‌رود. و این مطلب مورد تایید خداوند و همسو با اهداف سایر اهل بیت علیهم السلام می‌باشد به طوری که اگر امام حسین علیه السلام  به جای امام حسن علیه السلام می‌بودند صلح را انتخاب می‌کرند. در این میان نقل ابن قتیبه که لازمه آن ذلت بار بودن صلح می‌باشد کذب است  و سخن امام حسن علیه السلام که صلح را ذلت معرفی می‌کنند، به اوایل جنگ مربوط می‌شود؛ و آن زمانی است که قبول صلح طبق عزت حقیقی ( غلبه در محل نزاع )  و عزت عرفی مایه ذلت است. ولی در اواخر کار با شرایطی که  پیش می‌آید به این نتیجه می‌رسیم که  تنها راه عزتمندی اسلام، صلح بوده است.

کتاب نامه:

  • قرآن کریم
  • نهج البلاغه
  • خطبه فدکیه
  • ابن اثیر، علی بن محمد. أسد الغابه. دار الفکر. ۱۴۰۹ه.ق. چاپ اول. بیروت.
  • ابن اثیر، علی بن محمد. الکامل فی التاریخ. دار صادر. ۱۳۸۵ه.ق. چاپ اول. بیروت.
  • ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی. تذکره الخواص. الشریف الرضی. ۱۳۷۶ه.ش. چاپ اول. قم.
  • ابن شهر آشوب، محمد بن علی. مناقب. مصحح: رسولی، هاشم. علامه. ندارد. چاپ اول. قم.
  • ابن عساکر، علی بن حسن. تاریخ مدینه دمشق. دار الفکر، ۱۴۱۵ه.ق. چاپ اول. بیروت.
  • ابن فارس، احمد بن فارس. معجم مقاییس اللغه. مکتب الإعلام الإسلامی. ۱۴۰۴ه.ق. چاپ اول. قم.
  • ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم. الإمامه و السیاسه. دار الأضواء. ۱۴۱۰ه.ق. چاپ اول. بیروت.
  • ابن منظور، محمد بن مکرم. لسان العرب. دار صادر.۱۴۱۴ه.ق. چاپ سوم. بیروت.
  • آل یاسین، راضی. صلح امام حسن علیه السلام. مترجم: خامنه ای، سید علی. انقلاب اسلامی. ۱۴۰۰ه.ش. چاپ هشتم. تهران.
  • خامنه ای، سید علی. همرزمان حسین علیه السلام. انتشارات انقلاب اسلامی. ۱۳۹۷ه.ش. چاپ دوم. تهران.
  • دینوری، احمد بن داود. الأخبار الطوال. الشریف الرضی.۱۳۷۳ه.ش. چاپ اول. قم.
  • راغب اصفهانی، حسین بن محمد. مفردات الفاظ قرآن. دار القلم. ۱۴۱۲ه.ق. چاپ اول. بیروت.
  • زمانی، احمد. حقایق پنهان. بوستان کتاب.۱۴۰۲ه.ق. چاپ یازهم. تهران.
  • طبرسی، احمد بن علی. الإحتجاج. سازمان اوقاف و امور خیریه، انتشارات اسوه.۱۴۲۴ه.ق. چاپ پنجم. قم.
  • طبری آملی، محمد بن جریر. دلائل الإمامه. بنیاد بعثت، مرکز چاپ و نشر. ۱۴۱۳ه.ق. چاپ اول. قم.
  • مجلسی، محمد باقر. بحار الانوار. دار احیاء التراث العربی.۱۴۰۳ه.ق. چاپ دوم. بیروت.
  • مسعودی، علی بن حسین. مروج الذهب. مؤسسه دار الهجره. ۱۴۰۹ه.ق. چاپ دوم. قم.
  • مفید، محمد بن محمد. الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد. المؤتمر العالمی لألفیه الشیخ المفید. ۱۴۱۳ه.ق. قم.

[۱] طلبه پایه دو حوزه معمار باشی.

[۲] الْعِزَّهُ: حالهٌ مانعه للإنسان من أن یغلب‏ ( راغب اصفهانی، ۱۴۱۲ه.ق،ج ۱، ص ۵۶۳.)

[۳] ابن منظور، ۱۴۱۴ه.ق، ج‏۵، ص۳۷۸.

[۴] العین و الزاء أصلٌ صحیح واحد، یدلُّ على شدّهٍ و قوَّهٍ و ما ضاهاهما، من غلبهٍ و قهر ( ابن فارس، ۱۴۰۴ه.ق، ج۴، ص۳۸. )

[۵] هود،۶۶، حج۴۰و ۷۴، شوری،۱۹، حدید،۲۵، مجادله۲۱….

[۶] موضوع زوجیت صفات و رابطه آن ها باهم تحت عنوان تناکح صفات، مورد بحث واقع می شود برای مطالعه بیشتر به مقاله آقای محمد حسن ایمانیه با موضوع جایگاه تناکح صفات خداوند در قرآن کریم رجوع کنید.

[۷] راغب اصفهانی، ۱۴۱۲ه.ق،ج ۱، ص ۵۶۳.

[۸] وَإِذَا قِیلَ لَهُ ٱتَّقِ ٱللَّهَ أَخَذَتۡهُ ٱلۡعِزَّهُ بِٱلۡإِثۡمِۚ فَحَسۡبُهُۥ جَهَنَّمُ وَلَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ (بقره،۲۰۶).

[۹] عَزِیزٌ عَلَیۡهِ مَا عَنِتُّمۡ ( توبه،۱۲۸).

[۱۰] إِذۡ أَرۡسَلۡنَآ إِلَیۡهِمُ ٱثۡنَیۡنِ فَکَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزۡنَا بِثَالِثٖ فَقَالُوٓاْ إِنَّآ إِلَیۡکُم مُّرۡسَلُونَ (یس، ۱۴).

[۱۱] بَلِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فِی عِزَّهٖ وَشِقَاقٖ (ص، ۲). از آنجا که کافران خود را برتر می بینند و برای خود غلبه ای قائلند به تکبر دچار شده اند البته می شود اینطور معنا کرد که که کافران در عزت و غلبه ای  واهی به سر می برند.

[۱۲] یونس،۶۵.

[۱۳] آل عمران،۲۶.

[۱۴] مَنْ کانَ یرِیدُ اَلْعِزَّهَ فَلِلّهِ اَلْعِزَّهُ جَمِیعاً ( فاطر،۱۰.)

[۱۵] منافقون، ۸.

[۱۶] خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها، مترجم: مکارم شیرازی،۱۳۹۷ه.ش، ص۱۸.

[۱۷] نهج البلاغه، حکمت .۲۵۲

[۱۸] خامنه ای،۱۳۹۷، ص۱۰۵.

[۱۹] مسعودی،۱۴۰۹ه.ق،ج۳، ص۴۵۴.

[۲۰] نام محلی که سپاه امام با سپاه معاویه رو به رو شد.

[۲۱] هدف اولیه امام حذف معاویه در میدان جنگ بود اما شرایطی پدید آمد که حضرت مجبور شدند به صلح تن بدهند هرچند صلح بهترین تصمیم ممکن در آن شرایط بود.

[۲۲] ابن اثیر،۱۳۸۵ه.ش، ج۳، ص۴۰۶.

[۲۳] آل یاسین، مترجم: خامنه ای، سید علی، ۱۴۰۰ه.ش، ص۲۵۶.

[۲۴] از جمله قرائن، خیانت فرمانده امام در سپاه مقدمه بود و نیز منافقینی که در سپاه امام بودند و قصد تحویل دادن امام به معاویه را داشتند و نیز خوارجی که در سپاه امام حضور داشتند و هر لحظه امکان شورشان بود. بنابراین امام افراد کمی در اختیار داشتند که در صورت ادامه یافتن جنگ، نتیجه طبیعی چیزی جز  شکست نمی‌توانست باشد.

و اللّه لو قاتلت معاویه لأخذوا بعنقی حتّى یدفعونی إلیه سلما. فو اللّه لئن أسالمه و أنا عزیز خیر من أن یقتلنی و أنا أسیر، أو یمنّ علیّ فیکون سبّه على بنی هاشم إلى آخر الدّهر و لمعاویه لا یزال یمنّ بها و عقبه على الحیّ منّا و المیت. ( طبرسی،۱۴۲۴ه،ق،ج۲،ص۶۹. ).

[۲۵] فصالحت بقیا علی  شیعتنا خاصه من القتل (دینوری،۱۳۷۳ه.ش،۲۲۰).

[۲۶] در روایت آمده است که حضرت شرط کردند نزد معاوبه اقامه شهادت نکنند.(مجلسی،۱۴۰۳ه.ق،ج۴۴، ص۹.) این نشان می‌دهد که حضرت حاضر نبودن او را به عنوان خلیفه معرفی کنند چه برسد که بخواهند با او بیعت کنند

[۲۷] هنگام بازگشت امام به مدینه معاویه نامه ای به امام می‌نویسد و از امام می‌خواهد تا با خوارج بجنگد امام در جواب می‌فرمایند: اگز قصد جنگ با اهل قبله را داشتم ابتدا با تو می‌جنگیدم.(ابن اثیر،۱۳۸۵ه.ش،ج۳،ص۴۰۹.) این ماجرا گواه این است که حضرت با معاویه بیعت نکرده و از دستورات معاویه  تبعیت نمی‌کنند و اصلا معاویه را به عنوان خلیفه قبول ندارد.

[۲۸] زمانی،۱۴۰۲ه.ش، ص۱۶۱.

[۲۹] دینوری، ۱۳۷۳ه.ش، ص ۲۲۰ و ابن شهر آشوب، ج۴، ص ۳۵ امام حسن علیه السلام تبیین کردند که به خاطر حفظ جان یاران صلح را پذیرفته اند.

[۳۰] ابن عساکر،۱۴۱۵ه.ق، ج۱۳، ص۲۶۸.

[۳۱] ابن اثیر، ۱۴۰۹ه.ق، ج۱، ص۴۹۱.

[۳۲]  و إن معاویه دعانا إلى أمر لیس فیه عزّ و لا نصفه، فإن أردتم الموت رددناه علیه و حاکمناه إلى اللّه جل و عز بظبا السیوف، و إن أردتم الحیاه قبلناه و أخذنا لکم الرّضا. فناداه القوم من کل جانب البقیه البقیه . فلما أفردوه، أمضى الصلح؛ همانا معاویه ما را به امری فرا می‌خواند که در آن عزت و انصافی نیست.

پس اگر مرگ را می‌خواهید پیشنهاد معاویه را به خودش بازگردانیم و او را در راه خداوند به وسیله لبه شمشیر ها محاکمه کنیم و اگر زندگی را می‌خواهید آن پیشنهاد را قبول کنیم و رضایت شما را به دست آوریم. پس تمام قوم از هر جهت ندای باقی ماندن، باقی ماندن سر دادن. سپس هنگامی که او را تنها گذاشتن صلح به اجرا در آمد.

[۳۳] مانند ابن جوزی در کتاب تذکره الخواص.(ابن جوزی،۱۳۷۶ه.ق، ص۱۸۱.)

[۳۴] طبری آملی،۱۴۱۳ه.ق، ص۱۶۶.

[۳۵] آل یاسین، مترجم: خامنه ای، سید علی، ۱۴۰۰ه.ش، ص۲۸۵.

[۳۶] در آن زمان که حضرت با معاویه به کوفه آمده بودند  دیگر راهی به غیر از صلح باقی نمانده بود چراکه برخی خیانت کرده بودند برخی امام را مجروح کرده بودند و اختلاف و تردید در لشگر امام حاکم شده بود.

[۳۷] غربت با ذلت فرق می‌کند.

[۳۸] و اللّه ما سلّمت الأمر إلیه إلاّ أنّی لم أجد أنصارا، و لو وجدت أنصارا لقاتلته لیلی و نهاری حتی یحکم اللّه بینی و بینه، و لکنّی عرفت اهل الکوفه و بلوتهم، و لا یصلح لی منهم ما کان فاسدا، إنّهم لا وفاء لهم و لا ذمّه فی قول و لا فعل، إنّهم لمختلفون، و یقولون لنا: إنّ قلوبهم معنا و إنّ سیوفهم لمشهوره علینا (طبرسی،۱۴۲۴ه.ق، ج۲،ص۷۱.)

[۳۹] به عنوان نمونه امام حسین علیه السلام در پاسخ به درخواست عمرو بن لوذان مبنی بر نرفتن به کوفه فرمودند: به خدا قسم حاکمان بنی امیه مرا رها نمی‌کنند تا آنکه خون مرا بریزند.(شیخ مفید،۱۴۱۳ه.ق، ج۲، ص۷۶.)

[۴۰] ابن شهر آشوب، ندارد، ج۴، ص۶۸.

[۴۱] ابن قتیبه، ۱۴۱۰ه.ق، ج۱، ص۱۸۵.

[۴۲] مفید،۱۴۱۳ه.ق، ج۲، ص۱۳.  هدنه به معنای ترک موقتی جنگ است؛ در حالی که حالت حرب بین دو طرف استمرار دارد.

[۴۳] خامنه ای،آل یاسین،۱۳۹۷ه.ش،ص۱۲۸.

[۴۴] همان،ص۱۲۵.

[۴۵] طبری آملی،۱۴۱۳ه.ق، ص۱۶۶.

[۴۶] توبه،۳۳.

[۴۷] طبری آملی، ۱۴۱۳ه.ق، ص ۱۶۵.