14 تیر 1402 51 بازدید
مصاحبه با استاد شهریاری

ضرورت و شیوه آموختن فلسفه

مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمین استاد محمدرضا شهریاری از اساتید سطوح عالی حوزه علمیه تهران که در زمان حیات ایشان در پاییز سال ۱۳۹۷ توسط روابط عمومی حوزه علمیه مروی انجام شد و در اولین نسخه نشریه پیام مروی به چاپ رسید

(قسمت اول)

حجت الاسلام و المسلمین استاد محمدرضا شهریاری از اساتید سطوح عالی حوزه علمیه تهران هستند که دروس سطح را در محضر اساتیدی همچون حجت الاسلام بیان الحق نوری (از شاگردان مرحوم ادیب نیشابوری)، آیت الله حاج آقا حسین عسکری و آیت الله‎ها شمی؛ گذراندند. همچنین دروس خارج را نزد آیات عظام: آیت الله‎ها شمی، آیت الله حاج آقامجتبی تهرانی تلمذ نمودند و در دروس فلسفه از اساتید مبرزی نظیر: سید رحمت‎الله طالقانی از شاگردان با واسطه مرحوم سید حسین بادکوبه‎ای، شیح حسین مدرس و مرحوم آیت الله خسروشاهی و مرحوم آیت الله گیلانی بهره‎مند شدند.

استاد شهریاری از سال ۷۵ تاکنون به تدریس فقه و اصول و به ویژه دروس حکمت و فلسفه اسلامی در حوزه‎ها ی مطرح تهران از جمله مروی، مجتهدی، چیذر و ... مشغول می‎باشند؛ همچنین به امر استادشان حضرت آیت الله مصطفوی از سال ۱۳۷۰ تا سال ۱۳۸۶ به تدریس دروس فقه و اصول و فلسفه در دانشگاه امام صادق (ع) اهتمام داشته است. علاوه بر این در مجموعه‎های تخصصی کلام و تفسیر نیز به تدریس و فعالیت‎های علمی اشتغال دارند.

به جهت اهمیت جایگاه مباحث فلسفی در دروس حوزه‎های علمیه و نقش فلسفه در زندگی، مصاحبه‎ای با ایشان انجام دادیم که مشروح قسمت اول آن را در این شماره از نظر می‎گذرانید.

آثار استاد فقید مدرسه علمیه مروی تهران منتشر می شود - خبرگزاری حوزه

یادگیری فلسفه، چه ضرورتی دارد؟ با این همه اختلافاتی که بر سر مسائل فلسفی وجود دارد ما به عنوان یک موجود اندیشمند و متفکر و از طرفی به عنوان طلبه علوم دینی چه ضرورتی دارد با فلسفه آشنایی پیدا کنیم و آن را بیاموزیم؟

بسم الله الرحمن الرحیم. ما اگر بخواهیم این ضرورت را درست تفهیم کنیم، باید یک نظری به تعریف فلسفه داشته باشیم. مرحوم علامه طباطبایی در ابتدای بدایة الحکمه و نهایة الحکمه می‎فرمایند: چون انسان موجودی حقیقت طلب است و میخواهد حق را از باطل و واقعیت را از غیر واقعیت تشخیص دهد نیاز به یک علم دارد. ایشان با تعبیر «مست الحاجة بادئ بدء الی معرفة احوال الموجود» می‎فرمایند در بدو امر احتیاج، ما را به سمتی کشاند که علمی برای تشخیص حق از باطل داشته باشیم.

تشخیص حق از باطل یکی از ضروری ترین امور حیاتی بشر است و انسان هم به دنبال آن است. گاهی در مصادیق و روش‎ها اشتباه می‎کند، و الا در اصل تصدیق به اینکه انسان حق طلب است و از کذب، دروغ، ناحق و باطل پرهیز دارد؛ افراد انسانی هیچ اختلافی با همدیگر ندارند .

نظر بنده این است که ما فلسفه را با قید فلسفه اسلامی تعریف کنیم و از ضرورت تعلیم فلسفه اسلامی گفتگو کنیم. گذشته از اینکه فلسفه از چه زمانی ترجمه شده و به عالم اسلام آمده است، اصلا مهد فلسفه در حوزه‎ها و در میان علمای حوزه بوده است. مثلا شما ببینید در حوزه تشیع، فلسفه در دامان فارابی -که اکثرا در تشیع ایشان اتفاق نظر دارند- شیخ الرئیس، خواجه نصیر و تا حدودی شیخ اشراق و در دامان شاگردان اینها رشد کرده است. لذا جناب علامه می‎فرمایند، فلسفه در بدو امر، دارای ۲۰۰ مسئله بوده و هنگامی که در بلاد اسلامی و در میان مسلمانان به خصوص حوزه تشیع ورود پیدا می‎کند تبدیل به ۷۰۰ مسئله می‎شود. بنابراین وقتی سخن از فلسفه اسلامی به میان می‎آوریم، واژه اسلام یک جوهر و یک جنس برای فلسفه است و جدا شدنی نیست.

 

اینطور که شما فرمودید، فلسفه و اسلام یکی شده است، پس چرا نیاز به قید اسلامی دارد؟

قید اسلامی، قید احترازی است؛ چون ما فلسفه غیر اسلامی هم داریم، لذا ما می گوییم مراد ما از فلسفه، فلسفه اسلامی است. چه این که مخالفین فلسفه مدعی هستند که فلسفه از یونان آمده است و منفک از معارف قرآن و اهل بیت: است و البته این خطای بزرگی است که آن‎ها مرتکب شده اند؛ زیرا فلسفه بعد از اسلام، علی الخصوص حکمت متعالیه و روش صدرا المتألهین و اتباع صدرالمتالهین در واقع عین آن چیزی است که در اکثر موارد در متن قرآن و روایات آمده است. حال اگر کسی می‎گوید که این ها مطابقتی با قرآن و روایات ندارد، مغالطه و سفسطه‎ای بیش نیست، این ها در طول سالها مشخص و روشن شده است هرچند مخالفان هم آزاد هستند نظر خودشان را بگویند.

ملاصدرا تمام کتاب‎هایش بر مبنای مبدا و معاد است. این، یعنی اصول دین که شامل بحث نبوت و امامت و معاد هم می‎شود. همچنین حکیم سبزواری که در ابتدای شرح منظومه تعریفی از فلسفه ارائه می کنند که به نظر من این تعریف، ضرورت فراگیری فلسفه را هم نشان می‎دهد: “ هو العلم بالله و ملائکة و کتبه و رسله" و بعد ایشان می‎گوید که این مصداق این آیه شریفه است:<آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلآئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاَنُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَ قَالُواْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَ إِلَیْكَ الْمَصِیرُ> سوره بقره آیه ۲۸۵

لذا ملاصدرا به قدری مباحث فلسفه را با اصول اعتقادات گره زده است که برخی ایشان را متکلم خواندند چون بسیار تقید به مسائل اعتقادی داشته است. که البته اگر ملاصدرا را متکلم هم بخوانند این اشکالی ندارد؛ زیرا اعتقاد ما این است که کلام شیعه مخصوصاً از زمان خواجه نصیر رشد زیادی کرده است. در زمان خواجه نصیر از فلسفه به عنوان یک ابزار برای ارتقاء علم کلام استفاده شده است و کتاب های کلامی ایشان در واقع کتاب های فلسفی-کلامی است و دیگر ما تفکیکی بین فلسفه و کلام بعد از زمان خواجه نداریم. البته در زمان ملاصدرا و شاگردان ایشان و کسانی مانند مرحوم سبزواری و دیگران که دست به تألیف زده‎اند؛ می‎توان گفت آثار ایشان از یک سو کلامی است و از دیگر سو کاملاً فلسفی است چون با سبک فلسفی نوشته شده است. لذا از زمان این بزرگان کلام ما به‎طور کامل از کلام اشاعره و معتزله متفاوت می‎شود.

حجت الاسلام و المسلمین محمودرضا شهریاری آسمانی شد | وقایع روز

اگر بتوانیم تعریف فلسفه اسلامی را واضح و روشن بیان کنیم؛ به نظر شما این اختلافات موجود حل نمی‎شود؟

ما یک اختلاف اساسی با مخالفین فلسفه داریم که حالا نمی خواهیم به آن بپردازیم. آن‎ها با منطق هم حتی مخالف‎اند. شما در استدلال و در اعتقادات اگر منطق نداشته باشید، معلوم نیست چگونه می خواهید پیش بروید. نتیجه این تفکر این خواهد شد که بحث اعتقادات هم منحصر می شود به یک سری نقلیات که وقتی شما مبانی عقلی نداشته باشی، از آن جا که آن مباحث از مبدأ عقل آمده است بنابراین آن‎ها را هم درست نمی‎فهمید. ولی اگر شما بخواهید اهل بیت را بشناسید ملاحظه می‎کنید که مبنای کلام ایشان به اصول کافی و به توحید صدوق و نهج البلاغه و امثال کتب می‎رسد. اگر شارحین این کتب را بررسی کنید عمدتاً کسانی بوده‎اندکه این مبانی عقلی را قبول داشته اند.

 

همانطور که فرمودید، این که انسان یک موجود حق طلب و به دنبال کشف واقع است یک امر بدیهی است، اگر ممکن است کمی در رابطه با مبانی حق طلبی و علاقه انسان به کشف واقع بفرمایید و این که چرا حضرت ختمی مرتبت ۹" می فرمایند: «اللهم ارنی الاشیاء کما هی؟. این شناخت اشیاء و کشف واقع ریشه در چه دارد؟ کمالی برای انسان به حساب می‎آید یا خیر؟ چون وقتی به کسانی که مخالف فلسفه هستند می گوییم ما برای اثبات دین نیاز به فلسفه داریم؛ در پاسخ می‎گویند همین که اجمالا ما می‎دانیم خدایی در عالم هست و پیغمبری دارد و دینی برای ما آورده است و از وجود معاد گفته است شما همین مطالب را قبول داشته و به آن تعهد داشته باشید، کفایت می‎کند. حالا این که «هو معکم اینما کنتم» به چه معناست و مراد از تعابیر روایی همچون «إن الله تبارک و تعالی داخل فی الاشیاء لا بالممازجه و خارج عنها لا بالمزایله» یعنی چی؟ این گروه معتقدند این موارد را در برزخ حضرت امیر؟ع؟ خودشان توضیح می‎دهند و یا خود خداوند اگر لازم بود برای ما توضیح می‎دهند، کشف واقع در این حد به درد ما نمی خورد. اگر ممکن است در این خصوص توضیحی بفرمایید.

یک زمانی ما در مقام جدال با این ها هستیم که نیازمند یک جواب جدلی است. اما یک موقع اینطور نیست و ما می خواهیم طرف مقابل هم استفاده‎ای ببرد که نیازمند جواب برهانی است. جواب جدلی این است که اگر دانستن اجمالی کافی باشد، خب در فقه هم باید همین را گفت که اگر اجمالا بدانیم در اسلام احکامی هست کافی است، پس چرا فقها در فقه به این میزان زحمت می‎کشند و از اجتهاد و اصول حرف می‎زنند؟ یادگیری اجمالی وظیفه کسی است که مشغول به این علوم نیست و موفق به تحصیل در این حوزه نشده است. بله چنین شخصی در فقه هم به تقلید اکتفا می‎کند. اما این از ضروریات شیعه است که در اصول دین تقلید جایز نیست، و هر کسی باید به قدر فهم خود استدلال کند. تقلید در فروع دین جایز است. مرحوم شیخ هم در ابتدای رسائل آورده که مکلف یا التفات تفصیلی به احکام دارد یا ندارد، خب التفات تفصیلی معنایش همان اجتهاد است. پس همان گونه که در آن جا علم اجمالی برای حجت بودن معارف دین کفایت نمی کند و باید تا حد اجتهاد پیش رفت در این جا هم همینطور است و اگر اجتهاد و موشکافی در مسائل فلسفه لازم نیست، پس در سایر علوم هم نباید این امر را لازم شمرد.

اما مسئله برهانی این جا وجود دارد. این همه تشویق‎هایی که نسبت به علم آموزی در کتب روایی ما از سمت اهل‎بیت : وجود دارد، آیا آن علمی که اهل بیت: فرموده‎اند فرا بگیرید چه علمی است؟ اگر بخواهید بگویید آن علم فقط فقه است، که این از ظاهر آن روایات هم بر نمی‎آید چون در برخی از روایات به اقسام علوم مختلف تصریح شده است. مثل فرمایش حضرت رسول؟ص؟ : «الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ» و یا مانند روایتی که فرمودند: هیچ علمی بالاتر از معرفت خداوند نیست و «معرفة الله، أنفع المعارف» و اینکه فرمودند افضل علوم، معرفت حق‎تعالی است. ملاحظه کنید چقدر روایت به این مضمون ما داریم!

پس اینهمه تشویقی که از اهل بیت: برای فراگیری علم بیان شده برای چیست؟ برای علم، کمال و عقل و آن همه مراتب و فضائلی که برای هر کدام گفته شده از قبیل: «مداد العلما افضل من دماء الشهداء» و «من سلک طریقا یطلب فیه علما سلک الله به طریقا الی الجنه» و امثال این روایات آیا اینها فقط برای شنیدن و لذت بردن است و یا آنها میخواهند با این تعابیر در ما ایجاد حرکت کنند تا ما سوالات ضروری را که حتی از کودکی برایمان ایجاد شده را پاسخ دهیم؟

در مقابل سوال کودکان که خدا چیست و کجاست چه جوابی داریم بدهیم؟ ما به سن بلوغ که رسیده بودیم می‎رفتیم محضر علما و همین سؤالات را از ایشان می‎پرسیدیم. وقتی راجع به صفات خالق سوالاتی را مطرح می کردیم، برخی در جواب می گفتند اینها به شما چه ارتباطی دارد؟! ذهنتان را مشغول این مطالب نکنید! خب این نحوه جواب دادن ممکن است برخی را به انحراف بکشاند. شما ببینید مرحوم شهید مطهری در کتاب علل گرایش به مادی گری می فرماید یکی از دلائل گرایش جوانان به این مکاتب این بوده که اینها جواب درستی برای سوالاتشان دریافت نمی کردند سراغ کسانی نمی رفتند که جواب‎های عقلی به اینها بدهند، بنشینند حوصله کنند و با اینها مباحثه کنند. لذا مبداشناسی، معادشناسی و پیغمبر شناسی جزء فطریات انسان است و انسان برای جواب دادن به این فطریات است که دنبال این علوم می‎رود. در واقع این سوالات فطری باعث ایجاد این علم شده است.

مطلب دیگر این است که علم و معرفت، مخصوصا علوم عقلی، غذای روح انسان است، سنخیت با جان انسان دارد. انسان نمی تواند آن نیازی را که با آن سنخیت دارد و طالب رفع آن است، بی پاسخ بگذارد. شما به برخی از مکاتب نگاه کنید جواب‎هایی که به این سوالات داده‎اند جواب‎های غلطی است، مثل عرفان ها و فلسفه‎های غلط. آن دسته افراد عمدتاً جوان که دنبال جواب برای این سوالات فطری بودند، در اثر القائات این مکاتب انحرافی به جواب‎های غلط رسیدند. حال ما در حوزه علوم اسلامی حرفمان این است که این فلسفه بهترین روش برای پاسخ به این شبهات است و در خدمت دین هم می‎باشد و گاهی معتقدیم فلسفه جنبه‎ آلی نسبت به سایر علوم دینی دارد؛ در خدمت تفسیر و روایات ماست و در خدمت دین ماست، چطور می‎توانیم این علم را کنار بگذاریم؟

 

با توجه به چیزی که فرمودید، نقش این تفکر فلسفی در حیات انسان به عنوان یک موجود اندیشمند چیست؟ یعنی داشتن این دید فلسفی چگونه در زندگی بروز پیدا میکند؟

جواب شما را فقط با اشاره به یکی از مباحث فلسفه می گویم. یکی از اقسام علل اربعه در فلسفه علت غایی است. انسان غایت و هدف از هر فعل اختیاری را قبل از ورود به آن فعل می‎داند، چه اینکه دانستن آن ضروری است. هر رفتار و منشی که انسان در زندگی دارد یک موقع منشأ آن خیال و وهم است و یک موقع مبدأ پیدایش رفتار انسان، عقل است. لذا نحوه زندگی او به تبع این تصور که مبدأ فعل چیست و به تبع تصدیق آن، متفاوت می‎شود؛ مثلا فردی را تصور کنید که می‎خورد، می‎آشامد، زندگی می کند، تجارت می‎کند اما با مبانی وهمی و خیالی، شما به یک معنا می‎توانید بگویید زندگی او وهمی و خیالی است، عقلی نیست. سلطان وهم و خیال بر او حاکم است. زندگی اش یک بازی است چنانچه قران می فرماید: <انما الحیوة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر و تکاثر فی الاموال و الاولاد>

اما کسی که مبدأ رفتارش عقل است و حتی مبدأ خوردن و آشامیدن و خوابیدن و معاشرت کردن او با دیگران عقل است، حیات این فرد یک حیات معقول و عقلانی می‎شود. این شخص دیگر داخل در آیه <انما الحیوة الدنیا لعب و لهو> نمی‎شود بلکه مصداق <وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ> است. این دسته از افراد، «ترک ما لا یعنی» می‎کنند و از چیز بیهوده پرهیز می‎کنند و این عقل است که تشخیص می‎دهد چه چیزی فایده عقلانی دارد و چه چیزی از امور موهوم و بی فایده است. بنابراین ضرورت دارد که علمی برای تشخیص غایت فعل وجود داشته باشد، علمی که بتواند غایت از اخلاق را برای ما مشخص کند.

این بحث فلسفی بود و بحث قرآنی و روایی مرتبط با این مطلب هم که کاملا مرتبط با بحث فلسفه است. ما در روایات داریم که مؤمن حکیم است، رفتارش از روی حکمت است. حکمت، به معنای علم و عقل و معرفت است. حتی خوردن را ملاحظه کنید قران در مورد یک عده‎ای می فرماید: <یأکلون کما تأکل الأنعام> برخی در خوردن شان هیچ غایت و هیچ هدف بلند عاقلانه و حکیمانه ندارند، کاملا در خوردن و خوابیدن تابع شهوت و وهم و خیال خود هستند و هیچ قصد عقلایی از خوردن ندارند . امیرالمومنین؟ع؟ می‎فرمایند‎طوری زندگی کنید که دنبال این هدف باشید: « اَلنّاسُ ثَلاثَةٌ: عالِمٌ رَبّاني اوَ مُتَعَلِّمٌ عَلي سَبيلِ نَجاةٍ اوَ هَمَجٌ رَعاعٌ اَتْباعُ كُلِّ ناعِقٍ» اگر کسی به دنبال این کمال نباشد با هر باد و طوفانی به این طرف و آن طرف کشیده می‎شود و استواری و استحکام لازم که یک مومن باید داشته باشد را ندارد.

 

نظر شما درباره وضعیت فعلی آموزش فلسفه در حوزه چیست؟ آیا مناسب است یک طلبه‎ای که در پایه هفت با کتاب بدایه الحکمه شروع به خواندن فلسفه می‎کند، و بعد از یک سال، در پایه هشتم، آموزش این علم دچار فترت شود و در پایه ۹ و ۱۰ آموزش مباحث فلسفی را با کتاب نهایه ختم کند؟ این وضعیت را چطور ارزیابی می کنید؟

یک وقت ما در حوزه، فراگیری عموم درس‎ها را ملاحظه می‎کنیم و یک زمانی تخصص مطرح می‎شود. اگر ما بخواهیم به فلسفه و یادگیری آن به دید تخصصی نگاه کنیم، طبیعی است که این روش، روش درستی نیست. یعنی اینکه شما ۷ سال در حوزه باشید و تازه از پایه هفتم، شروع به خواندن فلسفه کنید و قصد شما هم رسیدن به مطالب تخصصی فلسفه باشد، نه، این روش مناسب نیست. حالا بحمدالله در تهران و قم مراکزی هست که برنامه‎های خاصی در رشته فلسفه و کلام در سطح دوم و سوم گذاشته اند.

آثار استاد فقید مدرسه علمیه مروی تهران منتشر می شود - خبرگزاری حوزه

آیا از نظر شما شروع بحث فلسفه از سطح دوم مناسب است؟

خیر! بحث من این است که معمولا طلبه‎هایی که وارد حوره می‎شوند چون دیپلم دارند و ۱۲ سال درس خواندهاند، استعداد این را دارند که آرام آرام مباحث فلسفی حتی از پایه اول به آنها آموزش داده شود. البته منظورم این نیست که حالا شروع فلسفه آنها از کتاب بدایة الحکمه باشد. یادم هست چند سال پیش حوزه این برنامه را پیاده کرد که ظاهرا بخشی از آن، کتاب آشنایی با علوم اسلامی آقای مطهری بود، قسمت حکمت و فلسفه را در برنامه‎ها قرار داده بود. به نظر من می‎شود جوانی که ۱۲ سال درس خوانده، دیپلم گرفته از همان سال اول ورود به حوزه شروع به خواندن فلسفه کند. البته این بستگی به دید و اندیشه ما هم دارد، ما اگر بخواهیم این فرد را با یک ذهن استدلالی بار بیاوریم، باید از همان سال اول برنامه را بگذاریم. مثلا در سال اول، آشنایی با فلسفه شهید مطهری را بگذارید و در سال دوم، بخش‎هایی از کتاب آموزش فلسفه، و در سال سوم، فلسفه مقدماتی آقای عبودیت را بگذارید که وقتی این طلبه وارد بدایه می‎شود به مشکل بر نخورد، چون کتاب بدایه، کتاب ابتدایی در فلسفه نیست، بلکه بنا به یک تعبیری خلاصه‎ای از اسفار است، چند کتاب فارسی را باید برای طلبه بگذاریم تا اول با این اصطلاحات آشنا شود. تازه اینها مباحث عمومی فلسفه است؛ بحث تخصصی در فلسفه که خیلی فراتر از این آموزش‎ها ست.

 

پس نتیجه صحبت‎های شما این شد که طلبه در ابتدا به عنوان فلسفه عمومی، کتبی را از آغاز شروع کند و بعد از آن قائل به تفصیل شویم؛ کسانی که می‎خواهند تخصصی کار کنند سراغ مباحث و کتب سنگین تر بروند و کسانی که قرار است در فقه و اصول مجتهد شوند راهشان را جدا کنند.

بله برای کسانی که می‎خواهند وارد اجتهاد در فقه و اصول بشوند، اصلا برای آنها نهایة علامه لازم نیست همان کتاب بدایه، آنهم به میزانی که برای فهم مطالب اصول فقه لازم است برای ایشان کفایت می‎کند.

 

آیا کتاب بدایه و نهایه، کتب آموزشی حساب می‎شوند و یا باید بازنویسی آموزشی بشوند؟ یعنی کتاب علامه به همین سبک و سیاقی که نوشته شده خوب است در حوزه خوانده شود؟ یا مطالب لازم است به قلم اشخاصی مثل جناب عبودیت بازنویسی شود و به عنوان متن آموزشی ارائه شود؟

من نیاز به تصرف در این دو کتاب نمی‎بینم، همین ها برای آموزش کافی است. ولی اگر ما به‎طور جدی بخواهیم کسی در فلسفه کار کند، کارگاه‎های آموزشی را باید در کنار آن بگذاریم. باید یک جلسه برای درس بگذارید و یک جلسه بحث کارگاهی داشته باشید که اینها بروند کار کنند و با اساتید مختلف بحث کنند، صحبت کنند و در مصادیق گوناگون، سوالات مختلف مطرح شود تا هم مطالب را بهتر هضم کنند و مهم تر اینکه از فلسفه چه استفاده‎ای می‎توان کرد؟ در بعضی از دانشگاه‎های دنیا در هر رشته‎ای که باشند، یک دوره فلسفه را می‎گذرانند برای اینکه ذهنشان عمق پیدا کند و آن روشمندی در علوم را فرا بگیرد، حتی در رشته پزشکی این را قرار داده اند.

نکته دیگر اینکه الان در دنیا بحث فلسفه‎های مضاف مطرح است. شما حوزه را ملاحظه کنید، فقه حوزه واقعا منبع حقوق است اما چیزی که ما در اینجا کمبود داریم، مسئله فلسفۀ حقوق است. فلسفۀ حقوق از خود حقوق مهم تر است. حالا شما نگاه کنید در دنیا فلسفۀ ادبیات و فلسفۀ زبان هم مطرح هست. خلاصه آنکه فلسفه ظرفیت برای استفاده های گوناگون دارد.

 

به نظر شما آیا متون اصیلی مثل اسفار، شواهد الربوبیه و یا منظومه یا نهایه لزومی دارد به زبان امروزی و ساده‎تر بازنویسی شود؟ چون برخی می‎گویند متن شواهد یا اسفار خیلی مغلق است و ما مطلب را که فهمیدیم و دقت کردیم دیدیم لازم نبود آن مطالب را با این عبارات پیچیده بیان کنند، می‎توانست این مطالب در قالب عبارات ساده تر بیان شود. آیا به نظر شما بازنویسی این کتب به زبان امروزی ضرورت دارد؟

لزومی در دست بردن به این کتب نیست. مشکل، عدم آشنایی با اصطلاحات است. کسی آمده در کلاس شواهد نشسته است که با ابتدایی ترین اصطلاحات فلسفه آشنا نیست. آن ها را باید در کتاب ها و کلاس‎های فارسی حتی قبل از بدایه ، همراه با بکارگیری اساتید ورزیده و در ضمن داشتن کارگاه‎ها بیاموزند و حل کنند. خصوصا در کتب فلسفی و علوم معقول چون نسبت به علوم حسی، قدری نامأنوس ترند لازم است که قبل از ورود به این علوم، مقدمات ورود به آنها لحاظ شود. البته این سخن به معنای آن نیست که مطلقا با ویرایش کتب مخالفتی داشته باشیم، نه، این کتب مثل معادنی هستند که شما به قدر نیاز خودتان باید از آن برداشت کنید و به زبان روز حتی در بیرون از حوزه بیان کنید.

این بحثی است که در جاهای دیگر دنیا کار می‎شود که چگونه فلسفه برای مردم بیان شود و در زندگی مردم وارد شود. این یک امر ضروری است که حالا برخی از ما ممکنه از اسمش فرار کنیم، ولی واقع این است که ما داریم با فلسفه زندگی می کنیم. فلسفه یعنی سوال کردن، یعنی پرسش و پاسخ. این جزء ضروریات زندگی است.

ادامه دارد...

 

این مطلب را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید. Created by potrace 1.16, written by Peter Selinger 2001-2019 Created by potrace 1.16, written by Peter Selinger 2001-2019

نظرات

هیچ نظری تاکنون ثبت نشده

ایمیل خود را وارد کنید تا اخبار مدرسه را دریافت کنید

مدرسه مروی در فضای مجازی